تكلیف سی و یكم خرداد

بله جناب بزرگ فامیلشون مرقوم كردن كه

آهای معلم سرخانه ما امروز رفته بودیم به سازمانی كه باجناقمان آنجا خیر سرش مدیر كلش است .كنجكاویش به تو نیامده كه چرا رفتیم ... وقتی منتظر بودیم از جلسه بیاید بیرون

معاون سمت راستش آمد كنار ما نشست . چشم سفید میخواست برای ما چاله بكند اما نتوانست .

همچین یواش یواش لرزون لرزون در گوشمان گفت: جناب بزرگ فامیلشون چرا آقازاده هایت ...یعنی چیز، نوادگانت را نمی فرستی فرنگ درس بخوانند...گفتیم ااا كه پسفردا اگر دری به

تیر تخته خورد و ما هم خواستیم مدیری چیزی بشویم این فرنگ درس خواندن آقازا...یعنی نوادگانمان را عین چماق بكوبید بر ملاجمان تا ما را از صلاحیت ساقط كنید..برو این چاله را برای

خاندان خودت بكن ..بله

ضمیمه : این نوادگان ما به استنفورد و اوفن باخن هم بروند همین گونه تك سلولی تاژكدار باقی خواهند ماند ..با آن معلم سرخانه شان