display result search
بله جناب بزرگ فامیلشون مرقوم كردن كه
آهای معلم سرخانه چند روز پیش یك دانه جوجه كلاغ آمده بود پشت پنجره بالكن مان غمبرك زده بود .قیافه اش كعنهو قیافه تو نخراشیده بود ما هم یك خبطی كردیم دلمان سوخت یك تكه از صابونمان را گذاشتیم در بالكن تا بردارد ببرد. یك چند روزی هم اینكار را كردیم .
حالا این جوجه كلاغ چشم سفید ول كن نیست ، فكر میكند تامین صابون روزانه اش وظیفه ماست. یك روز صابون در بالكن نگذاریم میرود رفیق رفقای ناباش را صدا میزند و دسته جمعی در بالكن سمفونی راه می اندازند .. این جوجه كلاغ كه زبان آدمیزاد نمی فهمد اقلا تو برو حالیش كن كه لطف مكرر وظیفه نمیشود
ضمیمه: معلم سرخانه آن روزهای اولی كه كلاس را تشكیل داده بودی ما لطف كردیم و تكلیف روزانه ات را معلوم میكردیم تا جا بیافتی ، اما انگار دیگر تكلیف دادن شده وظیفه ما ...تو هم عینهو آن جوجه كلاغ چشم سفیدی